خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ _ صادق وفایی: در ادامه پرونده «هیتلرشناسی با کتاب» که اولینمطلب آن آذرماه امسال «بررسی ریشههای تنفر هیتلر از مارکسیسم و یهودیت / در ضدّیت دموکراسی» منتشر شد، دومین مقاله از پرونده مذکور، مقابل دیدگان مخاطبان و علاقهمندان به تاریخ جنگ جهانی دوم قرار میگیرد. در بخش ابتدایی این پرونده، اندیشههای جاری در ۳ فصل ابتدایی کتاب «نبرد من» نوشته آدولف هیتلر را استخراج و تشریح کردیم.
دومین مطلب پرونده، شرح مطالب و اندیشههای هیتلر در فصول چهارم، پنجم، ششم و هفتم کتاب را در بر میگیرد و طبق روالی که در مقاله اول پیش گرفتیم، در پایان تعدادی از جملات قصار هیتلر را هم مرور میکنیم.
آنچه در قسمت اول پرونده مرور شد، درباره چرایی علاقه هیتلر اتریشی به ملیت آلمانی، رنجهای دوران جوانی و سالهای تحصیلش در وین، چرایی تنفرش از یهودیان و مارکسیستها، نسخههای موردنظر او برای داشتن جامعهای سالم، انتقادات تند فرهنگی او از جامعه یهودیان، جایگاه مطالعه و کتابخوانی نزد هیتلر، چگونگی شکلگیری تفکرات سیاسی در اندیشه وی، مقایسه دموکراسی غربی و دموکراسی آلمانی مورد نظر هیتلر، تأثیر بیشتر گفتار نسبت به نوشتار و بررسی عوامل مذهب و مطبوعات بر جامعه بود.
در قسمت دوم این بررسی، جداشدن هیتلر از وین و ورودش به شهر مونیخ را داریم که مقدمهای برای شناخت هنر آلمان و همچنین طرح دوباره بحث تفاوت نژاد نزد اوست. سپس موضوعاتی مثل آبادانی داخلی و خارجی آلمان، جنگ جهانی اول، نقش و کمبود تبلیغات صحیح در پیروزی بر دشمنان خارجی، چرایی شکلگیری انقلاب آلمان، تاکتیکهای تبلیغاتی هیتلر و … در بازه فصل چهارم تا ابتدای فصل هشتم کتاب مقدس نازیها مورد بررسی قرار میگیرد.
*۱- فصل چهارم: مونیخ
۱-۱ مونیخ، آلمان و بحث نژاد
چهارمین فصل کتاب «نبرد من» درباره حضور هیتلر در شهر مونیخ است. بازه زمانی آن هم بهار ۱۹۱۲ است. او در سطور ابتدایی این فصل مونیخ را پایتخت هنر آلمانی میخواند و میگوید هرکس میخواهد آلمان را بشناسد، باید مونیخ را بشناسد. از طرف مونیخ را با آن شکوه و هنر والایش مقابل شهر وینئی قرارمیدهد که سالهای سختی و مرارت را در آن گذرانده بوده و مساله تقابل نژاد آلمانی با دیگر نژادها را با اشارهای سریع مطرح میکند. همانجایی که میگوید: «با خود گفتم: یکشهر آلمانی! چقدر با وین تفاوت دارد. این کلام با احساس تنفر از به یاد آوردن آن نژادهای بابلی همراه بود.»
بههرحال شهر مونیخ بهنوعی کعبه آمال هیتلر است و همانطور که خودش در صفحه ۱۲۴ کتاب اشاره میکند، بهطور جداییناپذیری با پیشرفت زندگیاش مرتبط است و خواهد بود. او احساس میکند حضورش در مونیخ، چشم و گوشش را نسبت به امپراتوری آلمان بازتر کرده است چون تا زمانی که در وین بوده، متوجه فرایند خودفریبی این امپراتوری نشده بوده است. اما ارتباطش با تودههای مردم به او آموخته که توجیهات ذهنیاش اشتباه بوده است. هیتلر اتحاد با مردم اتریش برای داشتن یک کشور متحد آلمانی با سلطنتی دوگانه را که ظاهراً تصور رایج عوام بوده، نمیپسندد و مفهوم اتحاد بین آلمان و اتریش را با کنایه «گوساله طلایی» که مرجع اشارهاش گوساله سامری است، مینوازد.
جهان به مردمی میرسد که از نظر فرهنگی در سطح پایینتر قرار دارند، اما فعالتر و پرانرژیتر هستند. بهاینترتیب هیتلر پیشبینی میکند با چنین وضعی، در آینده دور دو حالت برای جهان متصور است؛ اول اینکه طبق مفهوم دموکراسی اداره میشود و هرتصمیمی طبق خواسته نژادهایی خواهد بود که بیشترین جمعیت را دارند و یا توسط قانون توزیع طبیعی قدرت کنترل میشود و ملتهایی پیروز خواهند شد که توحش و خشونت بیشتری داشته باشند و خویشتنداری نکنند یکی از موضوعات مهمی که هیتلر از این فصل کتاب، اشاره به آن را شروع میکند، ارتش ملی آلمان است. و یکی از مشکلات مرتبط با آن، مشکلات مربوط به تأمین این ارتش توسط شهروندان جدید است. با همینمقدمه، هیتلر دوباره بحث نژاد را پیش میکشد و از طبیعت قدرت نژاد صحبت میکند. او معتقد است نژاد قویتر، نژاد ضعیف را از صحنه حیات بیرون میراند چون نیاز مبرم به معنای غایی آن، تمام زنجیرهای نامعقول اندیشه انساندوستانه را تکهتکه میکند و آن را با انسانیت طبیعت (که هر آنچه ضعیف است برای جایگزینی قویتر از بین میبرد) جایگزین میکند. در همینزمینه هم اشارهای به بحث تولد و تکثیر نژاد آلمانی دارد. او در این اشاره میگوید «هر روشی که غایت آن حفظ حیات یک ملت از طریق محدودکردن نرخ موالید است، آینده آن ملت را از بین میبرد.» هیتلر در حالی که از کلیدواژههایی مثل اراده الهی و بلای آسمانی استفاده میکند، میگوید طبیعت باید بار دیگر مداخله کند و افرادی را که باید زنده بمانند، انتخاب کند. مشخص است که ظلم و ستمی که دیگر ملل اروپا، طی دههها و سدههای پیشتر به مردم آلمان روا داشتهاند، باعث شکلگیری چنین باوری در هیتلر شده است. بارزترین نمونه این ظلم و ستمها هم مفاد صلحنامه ورسای است که پس از جنگ جهانی اول به آلمان تحمیل شد و بسیاری از منابع و صنایع این کشور را به خدمت طرف پیروز جنگ درآورد. بههرحال با همین باور است که هیتلر میگوید کسانی که بیشترین شجاعت و تلاش را نشان میدهند، نسلی هستند که به قلب طبیعت نزدیکترند و حق مسلم حیات به آنها اهدا خواهد شد.
با تندروی و افراط در نگاه و نظرگاهی که به آن اشاره کردیم، هیتلر آبادانی و تقویت داخلی یک ملت را کافی نمیداند چون دیگر نژادها دائماً ملحقات اراضی خود را در جهان گسترش میدهند بنابراین یک ملت که مشخص است منظور از آن ملت آلمان است، مجبور است وارد عمل شود. کنایه هیتلر در فرازهایی از فصل چهارم کتاب اینگونه است که در حالیکه همه ملتها و نژادها در حال تکثیر خود و گسترش اراضیشان هستند، آن ملت (یعنی آلمان) مجبور است رشد جمعیت خود را محدود کند و در نتیجه با جمعیت کمی که خواهد داشت، سرزمین کمتری هم نسبت به دیگر ملتها خواهد داشت. میتوان در سطور ابتدایی صفحه ۱۳۰ کتاب «نبرد من» ریشه جنگ جهانی اول را پیدا کرد؛ همانفرازی که هیتلر ضمن اشاره به آبادانی داخلی برخی ملتهای با فرهنگ واقعی که صاحب اصلی پیشرفت انسان هستند، میگوید ملتهایی از نژاد فرادست موفق شدهاند سرزمینهای وسیعی را برای آبادانی در سراسر جهان به دست بیاورند. یکی از نتیجهگیریهای پیشوای نازیسم در این بحث، اینگونه است که جهان به مردمی میرسد که از نظر فرهنگی در سطح پایینتر قرار دارند، اما فعالتر و پرانرژیتر هستند. بهاینترتیب هیتلر پیشبینی میکند با چنین وضعی، در آینده دور دو حالت برای جهان متصور است؛ اول اینکه طبق مفهوم دموکراسی اداره میشود و هرتصمیمی طبق خواسته نژادهایی خواهد بود که بیشترین جمعیت را دارند و یا توسط قانون توزیع طبیعی قدرت کنترل میشود و ملتهایی پیروز خواهند شد که توحش و خشونت بیشتری داشته باشند و خویشتنداری نکنند. با توجه به پیشبینی هیتلر، تا به امروز یعنی سال ۲۰۲۰ میلادی، حالت دوم بیشتر خود را بهعنوان حالت عملی و کارگر نشان داده و در واقع اقلیت سرمایهدار جهان که بیشترین حجم وحشیگری را در کشورهای مختلف اعمال میکند، بر جهان حاکم است. بنابراین میتوان گفت پیشبینی هیتلر درست از آب درآمده است. بد نیست به بخش آخرالزمانی پیشبینی هیتلر هم اشاره کنیم که میگوید انسان از طریق نبردی جاودانه، بزرگ و متعالیشده طلوع کرده است و در عظمتش صلحی جاودانه غروب خواهد کرد.
۱-۲ نظر هیتلر درباره مسائل آبادانی و کشورگشایی
هیتلر مخالف نظریه یکجانبه «آبادانی داخلی» برای آلمان بوده و آنطور که از صفحات «نبرد من» و سخنرانیهایش برمیآید، بر این باور بوده که اگر سرمان به آبادانی داخلی گرم باشد و کاری به کار دیگران نداشته باشیم، مثل میش توسط گرگ دریده خواهیم شد. بهویژه که تهدیداتی چون مارکسیستها و یهودیها بیرون در منتظر نشستهاند. او درباره چگونگی بروز و ظهور نظریه «آبادانی داخلی» یهودیان را مقصر میداند و آنها را القاکننده این معنی به ذهن مردم آلمان میخواند. هیتلر میگوید بروز این نظریه امری تصادفی نبود بلکه این ذهنیت کاملاً مخرب در ذهن مردم آلمان، توسط یهودیان انجام شده است. پیشوای آلمان نازی در فصل چهارم کتاب «نبرد من» به این نکته اشاره دارد که وسعت یکسرزمین ملی، عاملی تعیینکننده برای امنیت خارجی ملت است. چون کشوری که قلمرو کوچکی داشته باشد، بهطور طبیعی هر مهاجم بالقوهای را وسوسه میکند. در اینجا بد نیست برای بار دیگر به این نکته توجه کنیم که چه اتفاقات بیرونی و حوادثی باعث شکلگیری چنین تفکراتی در هیتلر شدهاند. مهمترین عامل، زیادهخواهی و حیوانیت موجود در فرهنگ غرب است که باعث ظلم و ستمهای بسیار در اروپا، غرب و همه نقاط جهان شده است. استعمارطلبی و استثمار انسانها باعث شده تا چنین باورهای ماکیاولیستی که از ابتدا در فرهنگ غرب وجود داشته، در درون اندیشه و باورهای سیاسی هیتلر تثبیت شود که برای زندهماندن، خودت هم باید گرگ باشی و اگر هدف زندهماندن و دوامآوردن یکملت باشد، هر وسیلهای را توجیه میکند.
اما جالب است که هیتلر در فرازهایی از کتاب، با استعمار مخالفت کرده و مخاطبانش را به فتح یا اشغال اراضی دعوت میکند. او در ادامه نظریهای اقتصادی مطرح میکند که در پی توازن میان تولید ملی و مصرف ملی است. او میگوید اگر در برنامه اقتصاد ملی، بین عرضه و تقاضا تعادل برقرار شود، صنعت و اقتصاد دیگر اساس ثروت ملی را تشکیل نمیدهند بلکه تبدیل به نهادهای کمکی میشوند. صنعت و اقتصاد با عملکرد صحیح و مناسب که برقراری توازن میان تولید و مصرف ملی باشد، باعث میشوند معیشت ملی از کشورهای خارجی مستقل شده و آزادی و استقلال ملت بهویژه در بزنگاههای حساس تاریخی، تضمین شود. هیتلر در حالی که از مهملات صلحطلبانه و سیاست قاطع حرف میزند، میگوید اگر این جهان برای همه جای کافی دارد، پس ما باید آن قسمت از خاکش را که برای حیات ما مورد نیاز است، بهطور کامل در اختیار داشته باشیم. در ادامه همین بحث است که هیتلر به استعمارگری کشورهای اروپایی اشاره میکند و میگوید قلمرو کوچک خود این کشورها در تقابل با قلمرو مستعمراتشان بهطرز مضحکی کوچک است. او میگوید بسیاری از کشورهای استعمارگر اروپایی مانند هرمهایی هستند که روی راسشان ایستادهاند اما آمریکا کشوری است که تنها راساش با دیگر نقاط جهان درارتباط است. هیتلر با مقایسهای که بین آمریکا و قدرتهای استعماری اروپا دارد، به این نتیجه میرسد که تنها امکان آلمان برای داشتن سیاست ارضی مناسب، تصرف سرزمین جدید در خود اروپاست و فراموش نکنیم که این سخنان در بازه زمانی پس از جنگ جهانی اول و پیش از جنگ جهانی دوم مطرح شده است.
هیتلر در صفحه ۱۴۲ کتاب، از کلیدواژه «ملت انگلوار» برای یهودیان استفاده میکند و میگوید این خصوصیت آنهاست که انسانهای شریف را غارت کنند. اما یکی از مهمترین تحلیلهایش درباره یهودیان که شاید بهتر باشد از لفظ صحیحتر اسرائیلیها برای آن استفاده کنیم، اینچنین است: «کشور یهودیان هرگز در هیچ نقطهای محدود نبوده است. آنها در سراسر جهان پخش شدهاند، بدون هیچ مرزی، و همیشه منحصراً از عضویت در یک نژاد تشکیل شدهاند. به این دلیل است که یهودیان همیشه درون یک کشور، کشوری تأسیس میکنند.» نقشههای جاهطلبانه فتح و کشورگشایی هیتلر را میتوان از همین فصل چهارم «نبرد من» شاهد بود. جایی که با اشاره به گذشته آلمان و شوالیههای ژرمن میگوید اگر سرزمین جدیدی در اروپا باید تصرف شود، عمدتاً باید از روسیه باشد و همچنین یکنکته جالب توجه درباره اتحاد با دیگران مطرح میکند. همانطور که میدانیم هیتلر در ابتدای جنگ جهانی دوم، پیمان خود با چمبرلن نخست وزیر بریتانیا را زیر پا گذاشت و در واقع او را فریب داد. اما هنگامی که کتاب «نبرد من» نوشته میشد، میگوید تنها یک متحد در اروپا برای آلمان متصور است و آن انگلستان است. هیتلر میگوید اگر آلمان عظمت و نقشآفرینی بزرگی داشت، جنگ جهانی اول رخ نمیداد و در حالی که اتحاد با اتریش را بیهوده میداند، بر این باور است که اتحاد با انگلستان، تنها راهی است که جنگ صلیبی آلمان را امکانپذیر میکند. منظور هیتلر از جنگ صلیبی همان کشورگشایی و توسعه قلمرو ملت آلمان است. هیتلر در صفحات بعدی به مرور تاریخ میپردازد و زمانی را پیش چشم مخاطب میآورد که ملت آلمان، با گمراهی چشم به فرهنگ انگلیسی دوخته و انسان انگلیسی را تاجری زیرک اما ترسو و بزدل میپنداشته است. هیتلر میگوید باید انگلستان را دلیل متقاعدکنندهای ضد تئوری تصرف صلحآمیز جهان با ابزار بازرگانی دانست و هیچ ملتی وحشیانهتر از انگلستان متصرفات اقتصادی و بازرگانی خود را به دست نیاورده است؛ آنهم به وسیله شمشیر و هیچ ملت دیگر هم چون انگلستان، از چنین متصرفاتی وحشیانهتر دفاع نکرده است. البته باید به این مساله هم اشاره کنیم که هیتلر، بحث اتحاد با انگلستان را بهعنوان سیاستی زودگذر مطرح کرده است.
آدولف هیتلر در فرازهایی از فصل چهارم «نبرد من» با ارجاع به افسانههای قدیم آلمانی، دوباره سراغ مارکسیستها و یهودیها میرود و از دورانی میگوید که سیاست بازرگانی و صنعتی در آلمان اتخاد شده بود که در نتیجهاش انگیزهای برای جنگ با روسیه وجود نداشت اما دو گروه یادشده، سعی داشتند میان آلمان و روسیه جنگ به پا کنند. او به نقشههای اقتصاد بینالمللی یهود برای از بین بردن آلمان هم اشاره دارد و اضافه میکند که پیش از جنگ جهانی اول، رشد پیروزمندانه علوم فنی در آلمان و گسترش حیرتانگیز صنایع و بازرگانی این کشور باعث شد آلمانیها فراموش کنند پیششرط لازم موفقیت درهرکشوری، قدرت است. هیتلر در صفحه ۱۴۲ کتاب، از کلیدواژه «ملت انگلوار» برای یهودیان استفاده میکند و میگوید این خصوصیت آنهاست که انسانهای شریف را غارت کنند. اما یکی از مهمترین تحلیلهایش درباره یهودیان که شاید بهتر باشد از لفظ صحیحتر اسرائیلیها برای آن استفاده کنیم، اینچنین است: «کشور یهودیان هرگز در هیچ نقطهای محدود نبوده است. آنها در سراسر جهان پخش شدهاند، بدون هیچ مرزی، و همیشه منحصراً از عضویت در یک نژاد تشکیل شدهاند. به این دلیل است که یهودیان همیشه درون یک کشور، کشوری تأسیس میکنند.» اما پیش از اشاره مهم دیگر هیتلر به یهودیان و فرهنگشان، بد نیست نظر نهایی او را درباره توسعه اقتصادی تشریح کنیم. هیتلر فعالیت و توسعه اقتصادی را در اولویت اول رشد و پیشرفت کشور قرار نمیدهد بلکه معتقد است خصوصیات به کار گرفته شده برای تشکیل و بقای یک کشور، چندان نیازی به موقعیت اقتصادی آن ندارد چون نمونههای زیادی وجود دارند که دورههای موفق اقتصادی داشتهاند اما همان دوره، به نابودی کشور مورد نظر منتج شده است. نظر نهایی هیتلر در اینباره، چنین است که هرزمان قدرت سیاسی آلمان، قوی بوده، وضعیت اقتصادی هم بهبود پیدا کرده اما هرزمان که منافع اقتصادی به تنهایی جایگاه نخست زندگی مردم را اشغال کرده و آرمانهای متعالی عقبنشینی کردهاند، کشور سقوط کرده و تخریب اقتصادی نیز آغاز شده است. در همینزمینه او در صفحات بعدی کتاب، جمله جالبی دارد که از این قرار است «انسان برای یک آرمان شهید میشود، اما برای تجارت هرگز.» هیتلر در این بحث به جنگ جهانی اول اشاره میکند و میگوید مردم آلمان تا زمانی که معتقد بودند برای آرمانشان میجنگند، ایستاده بودند اما وقتی به آنها گفته شد دعوا سر تأمین نان روزانهشان است، دست از نبرد کشیدند. و سیاستمداران باهوش آلمانی هم که از این تغییر رفتار مردم حیرت کرده بودند، متوجه نشدند که وقتی انسان برای اهداف مادی به جنگ فراخوانده شود، از مرگ دوری میکند و همه تلاشش را به کار نمیگیرد.
اما با برگشت به بحث یهودیت، باید یکی از فرازهای مهم کتاب «نبرد من» را بهطور کامل نقل قول کنیم که مربوط به حرکت یهودیان تحت لوای دین است: «یکی از مشهورترین نیرنگهایی که تاکنون طرحریزی شده است، حرکت کشتی کشور یهود زیر پرچم دین و در نتیجه بهدستآوردن بردباری و تساهل آریاییهاست که همیشه آماده پذیرفتن عقاید مذهبی مختلفی هستند. اما قوانین موسی واقعاً غیر از آموزههایی برای حفظ نژاد یهود نیست، بنابراین این قوانین متضمن تمام حوزههای علوم روانشناسی، سیاسی و اقتصاد است که بر هدف نهایی تأثیر میگذارد.» بههرحال هیتلر با برشماری خیانت یهودیان و مارکسیستها، این سوال را مطرح میکند که چرا استعداد سیاسی مردم آلمان، رو به زوال رفت؟ و پاسخش تأثیر جهانبینی مارکسیستها بر ملت آلمان است.
*۲- فصل پنجم: جنگ جهانی
هیتلر در فصل پنجم کتاب، بهطور مستقیم وارد بحث جنگ جهانی (اول) میشود. عنوان فصل هم «جنگ جهانی» است. او فصل مذکور را با جملاتی آغاز میکند که در آنها جهان اطرافش را توصیف میکند و میگوید در زمانی به دنیا آمده که جهان آشکارا تصمیم گرفته جز به احترام سوداگران و مقامات سیاسی، پرستشگاه دیگری نداشته باشد و همینمساله باعث آزار هیتلر جوان میشده است. جالب است که ابتدای این فصل، هیتلر برای یکبار یهودیان را قربانی میخواند؛ جایی که میگوید جهان در حال تبدیلشدن به یک فروشگاه بزرگ بود و سوداگران انگلیسی و مدیران اجرایی آلمانیشان به تجارت مشغول بودند و یهودیان قربانی حرفهای بدون سود میشدند. البته در جمله بعدی، دوباره از خجالت یهودیان درمیآید: «زیرا آنها همیشه اعلام میکنند هیچ سودی نمیکنند و همیشه از آنها تقاضای خراج میشود.»
۲-۱ جنگ؛ نسخه اول و آخر هیتلر
هیتلر میگوید در روزگار کودکی هرکسی بوده جز یک صلحطلب و تلاش دیگران هم برای تغییرش بینتیجه بوده است. بههرحال او روحیه جنگجویی و طغیان را از کودکی با خود داشته و همانطور که پیشتر اشاره کردیم، بروز و ظهور رفتارهای چالشجویانه او ناشی از روح ناآرام و سالهای ابتدایی زندگیاش بوده است. او با اشاره به جنگ تاریخی ژاپن و روسیه و ضمن بیان اینکه طرفدار ژاپن بوده، نمونهای از دشمنی خود با نژاد اسلاو را هم به رخ مخاطب میکشد. نکته مهمی که از این فصل و حتی فصل پیشین کتاب «نبرد من» استنباط میشود، این است که تعلیم و تربیت و درکل، شکلگرفتن شخصیت هیتلر در جهانی که تمدن غرب در قرن بیستم ساخت، باعث شد شخصیتی مثل او که ابتدا دانشجوی نقاشی و معماری بوده، تنها راه ممکن را در جنگ ببیند. اشارههای او به جنگهای رهاییبخش، جنگ بوئر، جنگ ژاپن و روسیه و … همه موید این ادعای نگارنده هستند که هیتلر راه رهایی را همیشه در جنگ میدیده است. او حتی در تحلیل خود در صفحه ۱۵۰ کتاب، اشتباه دولت آلمان را در شروعنکردن جنگ جهانی اول میداند و معتقد است آلمان با شروع نکردن جنگ، فرصت اقدام مناسب را از دست داد. در نتیجه قربانی اتحاد جهانی شد که با تلاش آلمان برای حفظ صلح مخالف بود و تصمیم داشت جنگ را آغاز کند.
از دو عاملی که هیتلر جوان را در جنگ جهانی اول خشمگین میکرده، یکی سیاست کشتن روحیه مردم توسط مطبوعات بوده و دیگری نوع نگاهها به پدیده مارکسیسم یا بهقول او طاعون مارکسیسم بوده که هدف نهاییاش تخریب تمام کشورهای غیریهودی بوده است. اما بهتعبیر هیتلر، چنینواقعیاتی در دانشگاههای تحت سلطه یهودیان مطرح نمیشدهاند هیتلر میگوید جنگ ۱۹۱۴ قطعاً به تودههای مردم تحمیل نشد بلکه آرزوی تمام مردم آلمان بود. بنابراین اگر فرض را بر این بگیریم که هیتلر خود را هنگام نوشتن «نبرد من» نماینده مردم آلمان تلقی میکرده، آن خشم فروخوردهای را که پیشتر به آن اشاره کردیم، در تودههای مردم احساس میکرده است. هیتلر در فرازهایی از فصل پنجم «نبرد من» در حالی که از جنگ جهانی اول، در دهمین سالگرد رخداد آن با عنوان «نبرد باشکوه» یاد میکند، از خدمتش بهعنوان خبرنگار در هنگ باواریا میگوید و اشاره میکند که میترسیده خیلی دیر به جبهه برسد. او در صفحات بعدی کتاب به خیانت مطبوعات اشاره میکند و اگر به خاطر داشته باشیم، پیشتر گفته بود که مطبوعاتی که با ملیت آلمان دشمنی داشتند، در دست مارکسیستها و یهودیها بودند. او از لفظ «بخشهای خاصی از مطبوعات» استفاده میکند و به سیاستمداران مجلسنشین هم میتازد که البته در دهمین فصل کتاب، بهطور مفصل به آنها تاخته و مورد تندترین انتقادات قرارشان داده است. اما بههرحال، هنگام انتقاد از بخشهای خاصی از مطبوعات، میگوید سیاستمداران مجلسنشین را خوار شمرده و اگر میتوانسته، آنها را به اردوگاه کار میفرستاده است.
از دو عاملی که هیتلر جوان را در جنگ جهانی اول خشمگین میکرده، یکی سیاست کشتن روحیه مردم توسط مطبوعات بوده و دیگری نوع نگاهها به پدیده مارکسیسم یا بهقول او طاعون مارکسیسم بوده که هدف نهاییاش تخریب تمام کشورهای غیریهودی بوده است. اما بهتعبیر هیتلر، چنینواقعیاتی در دانشگاههای تحت سلطه یهودیان مطرح نمیشدهاند. هیتلر در صفحه ۱۵۹، دوباره یهودیت و مارکسیسم را به هم پیوند میدهد و میگوید: «تا زمانی که میلیونها شهروند هر روز آنچه را مطبوعات سوسیال دموکرات به آنها میگویند؛ میبلعند، درست نیست اربابان را برای رضایتخاطر رفیقان مضحکه کنند؛ زیرا در درازمدت آنها نیز باید این خوراک را ببلعند، گرچه با ادویههای متفاوتی عرضه شده باشد. در هر دو مورد آشپز یکی است که همان یهودی است.»
پایانبندی فصل پنجم کتاب «نبرد من» دربرگیرنده تردید و دودلی هیتلر پس از جنگ جهانی اول، برای پیوستن به احزاب سیاسی موجود در آلمان است. او در آن برهه در فکر فعالیت سیاسی بوده و همین افکار باعث میشود در فعالیتهای انتخاباتی عمومی مجلس پس از جنگ مشارکت کند.
*۳- فصل ششم: تبلیغات جنگ
ششمین فصل «نبرد من» همانطور که از نامش «تبلیغات جنگ» برمیآید، درباره بهرهگیری از تبلیغات است. هیتلر در همانسطور اولیه این فصل میگوید استفاده صحیح از تبلیغات یک هنر است و دشمنان آلمان از کمبود تبلیغات این کشور بهرهبرداری زیادی کردهاند.
۳-۱ تاکتیکهای تبلیغاتی هیتلر
هیتلر هدف اصلی و انحصاری تبلیغات را قضاوت درباره حقوق جنگیدن و ادا کردن حق آن نمیداند بلکه معتقد است هدف اصلی از تبلیغات، بهطور انحصاری تاکید بر حقی است که از آن دفاع میکنیم. تبلیغات نباید حقیقت را بیطرفانه بررسی کند تا برای طرف دیگر خوشایند باشد و آن را عادلانه ببیند یکی از سوالات مهم کتاب که در این فصل مطرح میشود، این است که تبلیغات باید برای چه کسانی خوشایند باشد؟ طبقات تحصیلکرده و روشنفکر؟ یا طبقاتی که کمتر روشنفکرند؟ پاسخ هیتلر این است که تبلیغات باید همواره تودههای مردم را مخاطب خود قرار دهد. تبلیغات برای طبقه روشنفکر مناسب نیست و آنها نیازمند نمایش علمی هستند. او معتقد است نه تبلیغات با علم و نه پوستر تبلیغاتی با هنر ارتباط دارد. تبلیغات هم باید مطابق احساسات مردم باشد نه قدرت استدلالشان. کلیت تبلیغات باید بهصورت عمومی ارائه شود و سطح ذهنی مورد نظر آن باید در حد پایینترین سطح ذهنی مردم باشد. هیتلر یکی از اهداف تبلیغات را تحریک احساسات مردم میداند و معتقد است نباید تبلیغات را به تائید گروه کوچکی از روشنفکران یا هنرمندان رساند. هیتلر تبلیغات ضعیف آلمانیها را در جنگ جهانی اول مقابل تبلیغات مؤثر انگلستان و آمریکا قرار میدهد و میگوید تمسخر ارزش دشمن در تبلیغات آلمانی یک اشتباهی اساسی بوده است. در حالی که در جبهه مقابل، انگلستان و آمریکا سربازان آلمانی را وحشی و قدرتمند نشان میدادند که اسلحههای وحشتناکی داشتند. در نتیجه خشم و نفرت آنها نسبت به آلمانیها بیشتر شد. یک ایراد دیگر هم که هیتلر در مقایسه تبلیغاتیاش بین آلمان و انگلستان میگیرد، این است که سرباز بریتانیایی هرگز اجازه نداشت احساس کند اطلاعاتی که در خانه به دست آورده، دروغ بوده است. در حالی که برای سربازان آلمانی، عکس این قضیه بهطور کامل مصداق داشته است.
هیتلر هدف اصلی و انحصاری تبلیغات را قضاوت درباره حقوق جنگیدن و ادا کردن حق آن نمیداند بلکه معتقد است هدف اصلی از تبلیغات، بهطور انحصاری تاکید بر حقی است که از آن دفاع میکنیم. تبلیغات نباید حقیقت را بیطرفانه بررسی کند تا برای طرف دیگر خوشایند باشد و آن را عادلانه ببیند. به عبارت دیگر، تبلیغات باید فقط جنبههایی از حقیقت را ارائه دهد که خوشایند طرف خودی است. پیشوای آلمان نازی در تفسیر بیشتر تاکتیک تبلیغاتی دشمن در جنگ جهانی اول، میگوید طرف مقابل، بهطور ماهرانه دریافت که احساسات تودههای مردم نسبت به سیاست، عواطف ابتدایی است. بنابراین شایعاتی مبنی بر خشونت طرف آلمانی منتشر کردند و حتی برخی تقصیرها را با محاسبه، متوجه خود دانستند. اما در مقابل، سیاستمداران نالایق آلمانی، با تصور اینکه تاکید بر صلحطلبی میتواند شور و شوق لازم را در مردم پدید آورد، روی این رویکرد پافشاری کردند. هیتلر معتقد است تبلیغات باید به تعداد اندکی موضوع ساده محدود شود و این موضوعات هم باید بارها و بارها مطرح شوند.
پیش از اینکه به فصلهای بعدی و برهه جنگ جهانی دوم برسیم، بد نیست یک یادآوری تاریخی هم داشته باشیم و آن، این واقعیت است که در سال ۱۹۳۹ پس از تجاوز آلمان به لهستان، نیروهای آلمانی، روی دیوارهای شهرهای مختلف لهستان پوسترهای تبلیغاتی ضدانگلیسی میچسباندند که حاوی پیامهایی برای مردم لهستان بودند به این مضمون: که وضعیت فعلی شما، نتیجه اعمال انگلستان است. و دو زن لهستانی که این پوسترهای تبلیغاتی را پاره کرده بودند، اعدام شدند.
*۴- فصل هفتم: انقلاب
فصل هفتم کتاب با عنوان «انقلاب» ادامه مطلب فصل ششم است و هیتلر هنوز مشغول بحث درباره تبلیغات دشمن و تبلیغات ضعیف آلمان در جنگ جهانی اول است. او معتقد است سربازهای آلمان در آن برهه، همانگونه فکر میکردند که دشمنان آلمان دوست داشتند و در کشورش هم هیچگونه عامل ضدتبلیغات وجود نداشته است. او در حالی که دوباره از کلیدواژه مشیت و خواست الهی استفاده میکند، مدعی میشود اگر سرنوشت و خواست خدا، رهبری تبلیغات آلمان را به او میسپرد، نتیجه جنگ بهگونه دیگری رقم میخورد. اما نتیجه تبلیغات آلمان در جنگ جهانی اول به گونهای بوده که او بههرجایی از شهر مونیخ میرفته، مردم را ناراضی و خشمگین میدیده است؛ در زمانی که ادارات دولتی تحت کنترل یهودیان بوده و هنر از زیرکار در رفتن بهعنوان نشانه هوش و ذکاوت؛ و ایثار برای وظیفه نشانه ضعف یا تحجر بوده است. به درستی یا غلطبودن قضاوت هیتلر نمیپردازیم اما نوشتههای او در «نبرد من» موید این نکته هستند که در پیشینه کشورهای غرب و در راسشان آمریکا بهعنوان جریان سرمایهداری جهانی، تبلیغات برای آمادهسازی تهاجم نظامی یا فرهنگی، ابزاری بسیار کاربردی و مؤثر بوده است. جالب است که نوشتههای هیتلر مربوط به زمان جنگ جهانی اول هستند؛ یعنی زمانیکه هنوز آمریکا (پس از جنگ دوم) بهعنوان ابرقدرت جهانی مطرح نشده بود. جالب است که هیتلر هم چندصفحه بعدتر، از تخریب نظام اقتصاد ملی کشورها و ایجاد فرمانروایی کاپیتالیست بینالمللی گفته و پیش از آن هم، به غارتگری یهودیان و کنترل سرمایه توسط آنها اشاره کرده است. یعنی برهه ۱۹۱۶ تا ۱۹۱۷ که به تعبیر هیتلر یهودیان عناصر ضروری دنیای تجارت بودند و کل تولید تحت کنترل سرمایهداری آنها درآمده بود.
زمانی که لشگرهای آلمانی آخرین دستور خود را برای حمله بزرگ دریافت کردند، اعتصاب همگانی در آلمان شکل گرفته و به اصطلاح، دیگر کار از کار گذشته بود. شکلگیری این اعتصاب از نتایج مخرب تبلیغاتی است که هیتلر میگوید دشمن از آن بهره برد ولی آلمان علم بهرهبرداری از آن را نداشت. این همان انقلابی است که نامش روی فصل هفتم کتاب «نبرد من» است و به قول هیتلر توسط اراذل سیاستمداری پیروز شد که در جبهههای نبرد غریبه محسوب میشدند هیتلر در عین اشاره به این موارد، به توطئهای درونی از درون میهن اشاره میکند که باعث شد آلمان جنگ جهانی اول را ببازد. او این توطئه را بزرگترین خیانت میداند و منظورش اعتصاب همگانی در کارخانههای مهماتسازی آلمان است. زمانی که لشگرهای آلمانی آخرین دستور خود را برای حمله بزرگ دریافت کردند، اعتصاب همگانی در آلمان شکل گرفته و به اصطلاح، دیگر کار از کار گذشته بود. شکلگیری این اعتصاب از نتایج مخرب تبلیغاتی است که هیتلر میگوید دشمن از آن بهره برد ولی آلمان علم بهرهبرداری از آن را نداشت. این همان انقلابی است که نامش روی فصل هفتم کتاب «نبرد من» است و به قول هیتلر توسط اراذل سیاستمداری پیروز شد که در جبهههای نبرد غریبه محسوب میشدند. توضیح بیشتر آنکه نارضایتیهای مردم از حکومت امپراتور ویلهلم دوم در آلمان انقلابی رخ داد که در پی آن امپراتور از سلطنت کنارهگیری و به هلند فرار کرد. ویلهلم دوم نوه ارشد ملکه ویکتوریا در بریتانیا بود.
اما با اشاره به تقدیرگراییهای هیتلر در فصول گذشته «نبرد من» باید در صفحه ۱۸۰ هم به یکمورد دیگر تقدیرگرایی در اندیشه او اشاره کرد که مربوط به حمله شب ۱۳ و ۱۴ اکتبر ۱۹۱۸ انگلستان است. هیتلر که آن زمان در جنوب جبهه یپرس بوده در گروه رزمندگانی بوده که مورد حمله انگلستان بهوسیله گاز سمی قرار گرفتند. او در اینباره نوشته است: «مثدر شده بود در آن شب، طعم این گاز را تجربه کنم…» در ادامه همینرویداد بوده که چشمان هیتلر برای مدتی از نعمت دیدن محروم شدند.
آدولف هیتلر از لحظه شنیدن خبر شکست آلمان در جنگ جهانی اول، با لفظ «آن لحظه شوم» یاد کرده و میگوید در آن لحظه کاملاً به گریه افتاده است. نکته بسیار مهم درباره احساسات و عواطف هیتلر در این مقطع مهم از زندگیاش، اعترافی است که خود دارد و از این قرار است که از روزی که کنار قبر مادرش ایستاده بوده تا روز شنیدن خبر شکست آلمان، گریه نکرده بوده است. هیتلر در روایت کوتاه زمانیکه از عوارض گاز شیمیایی انگلیسیها در بیمارستان بستری بوده، باز هم نیش و کنایههای خود را حواله مارکسیستها و یهودیها میکند؛ بهاینترتیب که «ملوانان با کامیونهایشان میآمدند و از ما میخواستند شورش کنیم. سه جوان یهودی در این نبرد برای "آزادی، زیبایی و شکوه" موجودیت ملی ما، رهبر بودند. هیچیک از آنها در جبهه جنگ شرکت نکرده بود. از طریق بیمارستان امراض مقاربتی، این سه شرقی به خانه فرستاده شده بودند. اکنون پرچمهای سرخ خود را در اینجا بالا میبردند.»
در پایانبندی فصل هفتم کتاب، هیتلر با اشاره به پایان جنگ جهانی اول و شکست آلمان، اشاره میکند که از آن زمان تصمیم گرفت وارد سیاست شود و یهودیان را هم آشتیناپذیر میخوانَد. بنابراین توجه داریم که مقطع پایان جنگ جهانی اول، پایان دورانی است که هیتلر بهعنوان ناظر فعال بیرون گود سیاست ایستاده و از خشم دندان به هم ساییده است. هشتمین فصل کتاب روایتگر فعالیتهای متقدم هیتلر در عرصه سیاست است.
* ۵- جملات قصار هیتلر:
هر فشار و آزاری که هیچ انگیزه معنوی برای پشتیبانی ندارد، از نظر اخلاقی ناعادلانه بوده و در میان بهترین عناصر ملت مخالفتهایی را برمیانگیزد. (فصل پنجم. صفحه ۱۵۷)
تمام تلاشها برای ریشهکنی یکمکتب، بدون داشتن اساس معنوی برای حمله علیه آن، و همچنین نابودی تمام سازمانهایی که ایجاد کرده است، در بیشتر موارد منجر به دستاوردی معکوس میشود. (صفحه ۱۵۷)
نظر شما