خبرگزاری مهر _گروه فرهنگ و اندیشه: رمان «تشریف» نوشته علی اصغر عزتی پاک در تابستان سال گذشته (۱۳۹۹) توسط انتشارات شهرستان ادب با شمارگان هزار نسخه، ۳۲۰ صفحه و بهای ۵۵ هزار تومان در دسترس مخاطبان قرار گرفت. نقد و بررسی و تحلیل سمیه عالمی از این رمان را در ادامه میخوانید:
«تشریف» نه یک رمان تاریخی صرف و نه یک رمان مذهبی به معنای معمول است، «تشریف» ادبیات است با چشماندازی تمدنی. تمدن به معنای شبکهای پایدار از ساختارهای معرفتی، قانونی و فرهنگی؛ با سازههای سرزمین، جمعیت، آگاهی و علم نسبت به جهان، انسان و زندگی، زبان برای ارتباط، قانون و اخلاق برای پایدارسازی روابط است. مفهوم تمدن به مثابه پدیدهای تاریخی، فرآیند حرکت به وضعیت برتر، نظاموارههای زنده اجتماعی، سلوک، زیست و تعامل گروههای انسانی و کلهای یکپارچه شبیه موجودات زنده که رشد، بلوغ و زوال را از سر میگذرانند، در «تشریف» قابل جستوجوست.
«تشریف» متفاوت از ادبیات این سالهای ایران که فقط شکستها یا پیروزیهای این مرزوبوم را با تمرکز بر یک نقطه یا یک مقطع تاریخی و زمانی روایت کردهاند (zoom in)، انسان ایرانی را در یک بازه تاریخی گسترده و تمدنی روایت میکند. (zoom out) تصویری است وسیع و چندسویه از مسیر حرکت چندهزارساله و تکوینی انسانِ یک جغرافیا، از آغاز تا میانه و پایانی که خبرش را دادهاند اما هنوز با آن مواجه نشده است با نگاه توامان به شکستها و ظفرها.
داستان از همدان امروز، هگمتانه دیروز شروع میشود. (هگمتانه در لغت به معنای محل گردآمدگان یا جایِ بههم آمدگان است.) جغرافیایی که در بدو امر به نظر فقط موطن نویسنده است و به دلیل تسلط و علقهاش به آن انتخابش کرده است اما عقبه تاریخی هگمتانه تایید میکند این انتخاب هوشمندانه است. همدانِ داستان شهری است که توسط اقوام آریایی ماد در سال 708 پیش از میلاد تاسیس شده است و اولین پایتخت امپراتوران و پادشاهان ایرانی است که همپای آتن و روم، از معدود شهرهای باستانی و همچنان زندهی جهان است. مادهای ساکن سرزمین پارس گاهوبیگاه مورد حمله بیگانگان قرار میگرفتند اما با به هم پیوستن بر بیگانه پیروز میشوند و محل این ظفر را تپه هگمتانه احتمال دادهاند.
اما در رویکرد تمدنی علاوه بر مکان، زمان هم در اختیار است پس داستان ریزریز، ماجراهای دیروز، امروز و فردای این خاک و آدمهایش را روایت میکند. همین بازه زمانی گسترده، تشریف را رمان حرکت و جستوجو از یک عصر به عصر دیگر کرده و به اقتضای این حرکت که شاخصترین ویژگی حیات است شخصیتها نه راکد و ایستا بلکه جاری و فاعل تصویر شدهاند. شهریار، مصطفی، مهری و حتی جعفر در نقش شخصیت فرعی در حرکتند و میروند چون خالق آنها قائل است «هر جنبشی ما را یک قدم جلو میبرد، چه پیروز باشیم و چه شکست خورده» و توقفی وجود ندارد. همه در حال رفتن هستند و فقط این چگونه رفتن است که شخصیتها را در داستان تبیین و متمایز میکند. حتی نصرالله و همسرش فیروزه که یک جایی از تاریخ سَرخورده تهاجمی از سمت بیگانه میشوند و در هیبت بازندههای خسته و از پا نشسته داستان هستند حرکت دارند؛ هرچند کُند و بطنی است اما هست. به نظر میرسد بیحرکتی فیروزه با آن صندلی چرخدار را پسرش مصطفی در نسل بعد جور کشیده است تا مبادا خللی در حرکت کلی این منظومه باشد. فیروزه را میشود نماد ایرانی قدمتدار و کهن دید و نصرالله را نشان وعدهی پیروزی نهایی حق در اسلامی ریشهدار.
حرفهای جدی داستان «تشریف» با پیشبینی دو آمریکایی شروع میشود. آنها خودشان را آخرین توریستهای قبل از اشغال ایران توسط شوروی معرفی میکنند. داستان با خنده دو شخصیت تاثیرگذار داستان، شهریار و مصطفی ادامه پیدا میکند که این حرفها را رویا و خیال آمریکایی میدانند تا مادامی که آنها مردم ایران را واقعی و تاثیرگذار محاسبه نکنند.
تکلیف «تشریف» با بیگانه روشن است؛ متجاوز مانع طیبوطاهر ماندن خاک سرزمینی است! انسان ترازِ ایرانیِ داستان، با متجاوز از سر ضعف وارد نمیشود؛ جسورانه و بر خلاف اغلب روایتهای متداول، نهتنها نجاتدهنده او بیگانهای خارج از مرزها نیست که او پیشتر رفته و خودش را ناجی غریبههایی که به خاکش وارد شدهاند میداند. آنها فقط جان غریبه را از مرگ نجات نمیدهند بلکه با لباس خودشان تن سرمازدهاش را گرم میکنند! تا جایی که بیگانه اعتراف کند «اگر شما نبودید ما دیگر نبودیم.» اگرچه خیلی زود پشیمان میشوند از نجات بیگانهای که آب و خاکشان را به نجاست میکشد. فیالواقع داستان میگوید و نشان میدهد که اگر قهرمان نیستیم، شکستخورده نباشیم. با همه این نشانهها اما نویسنده دنبال ایدهآلگرایی نیست. هیچ کدام از شخصیتها دنبال اصلاح جهان با حرکات متهواره نیستند بلکه آرام و آهسته مصائب را یکی بعد از دیگری پشتسر میگذارند، پیش میروند و آماده میشوند برای مسیر سخت اما روشنِ وعده داده شده که برای رسیدن به آن باید از موانع و حریفان گذر کرد.
داستان جابهجا نجاتدهندهای از جنس خود مردم شهر دارد انگار بنا نیست حتی یک نفر آنها از دست برود قبل از این که به حقیقت زمان خودش برسد؛ مصطفی، شهریار و حتی سروان رازی هر کدام در بخشی از داستان نجاتدهنده هستند و در تبیین حوادث تاریخی زمان روایت داستان، امامخمینی و انقلاباسلامی محرک و نجاتدهنده انسان ایرانی آن بازه است. باز ماندن ماجرا و نتیجه نگرفتن نویسنده در مورد ظفر و پیروزی قطعی به خواننده یادآوری میکند که اینجایی که قصهاش را میخواند مقصد نیست! فقط ایستگاه است برای نفس گرفتن و دوباره رفتن که راه همچنان باقیست.
در تراث دینی، چه ادیان توحیدی و چه غیر توحیدی هرجا نامی از منجی بوده، امید همپایش رشد کرده و تصویری که از زمانهی او پیشبینی شده، طی طریق رهروان برای رسیدن به غایت آن را سهل کرده است؛ «تشریف» هم همین میکند. جابهجا نویسنده در میانه داستان با تکجملههایی هوشمندانه از آیندهای خبر میدهد که هنوز خواننده به آن ناآگاه است و آن را نمیشناسد اما در صفحات بعد آن پیشبینی را محقق یافته میبیند. جسارت نویسنده در این فقره وقتی به حد اعلا میرسد که از زبان یکی از شخصیتهای پاپسکشیده داستان، آمدن روزهای سختی را پیشبینی میکند که «مردم چنان پشت همین آیتاللهی که برای آمدنش تقلا دارند را خالی کنند که قصه مسلمبنعقیل از یادها برود» و آنچه به ذهن متبادر میشود روزهایی است آشنا و نزدیک که از زبان مردی درویش مسلک در دهه پنجاه در داستان شنیده میشود اما دیگر خواننده یادگرفته و حواسش هست که جایی که نویسنده به آن اشاره دارد هم مقصد نیست فقط بخشی از راه است.
شهریار شیکپوش و کارمندزاده اول داستان، دست خواننده را میگیرد و دالان به دالان با خودش به دل قصه میکشاند. قصه را دامادی رودست خورده و رنجیده از عروس و ترک حجله کرده شروع میکند. داستان آنچنان جدی پیش میرود که هنوز به میانه نرسیده از دامادِ شبِ قبل، مردی موکِزکرده با کتی خیس و چروک باقی میماند که خانه به خانه و دهات به دهات دنبال رفیقش مصطفی میگردد تا خودش را از عذاب وجدان کاری که عروسش کرده خلاص کند. اما چون قرار نیست قصه در سطح بماند، همه آدمهای داستان میافتند به حرکت و تکاپو تا برسند به میدان اصلی شهر، به محل گردآمدن!
شبی در تاریکی شهر رستاخیزی بهپا میشود؛ یکی کشته میشود، یکی مجنونوار میگردد و ندبه میکند. دیگری میان همین شلوغی و بلبشو، تازه راه پیدا میکند. هر کسی کاری میکند برای به سرانجام رساندن؛ جعفر کشته میشود، زن مسیحی نوزاد عیسی که شما بخوانید «پسر انسان» را در آغوش گرفته و ندبهکنان مراقبتش میکند برای روز موعود؛ آن نوزاد فرزند خداست و تجلی او بر زمین که باید ببالد تا همپای انسان دویست و پنجاه سالهای که در موعود تجلی میکند و جهان را از پلیدیها نجات میدهد باشد. این شهریار است که با همه آنچه روزهای قبل دیده و شنیده و همراه باری که از ماجرای نیمهشب میدان برای خودش بسته همچنان میرود. او شبیه زنبورعسلی است که روی گلها مینشیند، از هر کدام گَردی برمیدارد و در نهایت به کندو برمیگردد و گردههایی که هیچ طعم و مزهای ندارند را در خانهاش تبدیل به شهدی شیرین و طلایی میکند. درست مثل نوح و ابراهیم و موسیعیسی که به مصطفی میرسند تا «مهدی» نواده دختری «یسی» از نسل داوود پیامبر، بشود آن شهد شیرینی که کام بشر را از هرچه تلخی است برهاند.
ذوقی اگر به ماجرا نگاه کنیم تشریف ساختاری مبتنی بر تاریخ، هنر و ادبیات اصیل ایرانی دارد. پیرنگ مبتنی بر ساختار اهورایی _اهریمنی است. زبان و نثر تزیین شده است و به تذهیبی میماند که نویسنده برای گذاشتن رنگها و ورقههای طلایش دقت زیادی داشته. تابیدگی شخصیتها و خرده داستانها هم به بیشباهت به تابیدگی قلمزنیها و نقش فرش ایرانی نیست و البته توصیف جغرافیا در سقف و دالانهای تودرتوی بازار همدان، کتیبههای گنجنامه و بنای گنبد علویان هم باید افزوده شود به آنچه به اثر اصالت ایرانی داده است. اگرچه گاهی به اقتضای هنر، نویسنده برای نمایش کامل، دچار اغراق شده است و این مهم به ویژه در نثر و شخصیتپردازی به چشم میآید اما در نهایت پیوند این نمادهای ایرانی به باورهای ناب اسلامی نقطه عطف و اوج هنر نویسنده است؛ او شهری کاملا ایرانی میسازد با چشمانداز تمدن اسلامی و قصد تبدیل حماسههای تاریخی به حماسههای دینی و عرفانی را میکند.
«تشریف» داستان مضمون و نشانههاست و خواننده باید در خواندن متن حواسجمع باشد تا بتواند سویههای متفاوت داستان را درک کند و حظش را از خوانش متن به تمام برساند. این میتواند هم عیب کار باشد و هم حسنش. دقتنظر نویسنده و توجهش به پیرنگ قصه و کشمکشهای آدمهای قصه دست خواننده را میگیرد و میکشاند تا پایان داستان تا از روی بلندی، از کنار اسبها و قیامکنندگان بیرون زده از خیابانها، شهر را ببیند که سفید شد.
نظر شما