خبرگزاری مهر _ گروه فرهنگ و ادب: فَرَدَدۡنَٰهُ إِلَیٰٓ أُمِّهِۦ کَیۡ تَقَرَّ عَیۡنُهَا وَلَا تَحۡزَنَ / او را به مادرش بازگردانیدیم تا چشمش روشن شود و غم نخورد. بخش دوم آیه اما هدف اصلی گزاره اول است، وقتی پروردگار میگوید: وَلِتَعۡلَمَ أَنَّ وَعۡدَ ٱللَّهِ حَقࣱّ وَلَٰکِنَّ أَکۡثَرَهُمۡ لَا یَعۡلَمُونَ / و بداند که وعدۀ خدا حق است. ولی اکثر آنان نمیدانند.(طه/۴۰) مادر موسی وقتی کودک را بر آب پهناور رود رها کرده چه حالی داشته؟ چه بر او گذشته است؟
-: برو دنبالش! ببین آب برادرت را کجا میبرد...
دخترک بیرون دوید، قلب یوکابد پرپر میزد.
-: دویدن دخترکی کنار رود عجیب نیست، اما صندوقی بر آب؟ نکند مأموران بفهمند دخترک نگاهش به صندوق است؟ نکند آب آن را از دید دخترک دور کند؟ نکند طفلکم بغلتد و در آب بیفتد؟ نکند حیوانی بهش حمله کند؟ پاره قلبم را بر آب رها کردم… کدام مادری چنین میکند؟
با خودش حرف میزد، گاهی در سرش، گاهی بلند، گاهی زیرلب… نمیدانست چه کند. دست به قلبش گذاشت تا بیرون نزند: خدایا چارهای نداشتم، سپرده به امان توست… و اشک، فورانِ بیقراری و مهر.
از سوی دیگر دخترکِ هشیار نگاهی به صندوق داشت و نگاهی به مسیر رود. نیل گسترده در برابر آفتاب، پرآب و روان و سیراب کننده بسیاران -مردم و جانور و گیاه- بود و میرفت تا کنار کاخ فرعون؛ جایی که موج و شتاب آب کمتر بود خادمان کاخ آب برمیداشتند و زنان کاخ بر ساحلش رفت و آمد داشتند. صندوق با جریان آب به ساحل نزدیک شد، همانها هم گرفتند و رویش را باز کردند. همهمه شد تا ببینند توی صندوق چیست:
-: یک بچه… پسر تو روی آب چه میکنی؟
-: سالم است؟ و چه زیباست...
-: مادرت کجاست طفلک؟ گرسنه است لابد...
-: از کجا آمده؟ به آب انداختندش؟
-: شاید افتاده… نکند از بنی اسرائیل باشد؟
-: از همان بچهها؟ آن نوزادان که...
فرعون و همسرش رسیدند، آسیه دختری از بنی اسرائیل بود که به همسری فرعون درآمده بود و فرزندی نداشت. از غوغا و همهمه زنان به لب رود آمده بودند؛ کودک را دید و از همان نگاه اول در دلش مهر جوشید. خداوند او را طوری آفریده بود که هرکس میدیدش به او مهر میآورد. فرعون اما ترسید، با تمام جلال و جبروتش فکر نوزادی که تاج و تخت مصر را از او بگیرد رهایش نمیکرد. خواست به تیغ مأموران بسپاردش که آسیه مانع شد.
-: به من ببخشیدش… دلم را روشن میکند این کودک، باشد جای فرزند نداشته مان.
فرعون در مقابل درخواست آسیه تاب نیاورد، بخصوص که پسرک تازه متولد شده هم نبود؛ و فکر کرد لابد نمیتواند پسری باشد که در خواب دیده است، پس او را به آغوش آسیه بخشید.
-: انگشتش را میمکد! بچه شیر میخواهد لابد… دایه لازم دارد.
خواهر موسی قاطی جمع خدمتکاران خزید و همه چیز را میدید. دستور دادند دایه پیدا کنند و بیاورند، اما پسرک پستان هیچکدام را نگرفت. کمکم بیتاب میشد از گرسنگی. دخترک جلو رفت:
-: من دایهای برایش میشناسم، زنی مهربان است و دوستش خواهد داشت. با خیال راحت به او بسپاریدش.
ظاهراً چارهای نبود، مادر را آوردند. کودک بیقرار بود و تا بوی آغوش مادر را حس کرد به گریبانش آویخت و شروع به مکیدن پستان مادر کرد. آرامش به قلب یوکابد برگشت و خیال آسیه راحت شد، و موسیِ کوچک آنطور که پروردگار وعده داده بود در آغوش مادر و در میان نعمت و ناز کاخ فرعون پرورده شد.
***
پروین اعتصامی شعر بلندی دارد با عنوان «لطف حق» که دلشوره های مادر موسی وقتی جگرگوشه اش را روی رود رها میکند و مناجات و گفتگویش با خدا را روایت میکند، اینطور شروع میشود:
مادر موسی چو موسی را به نیل
در فکند از گفته رب جلیل… و به زیبایی در طول مثنوی بلندی آرامش را به قلب مادر موسی (و همه خوانندگان شعرش) برمیگرداند:
ما گرفتیم آنچه را انداختی!
دست حق را دیدی و نشناختی؟
در تو تنها عشق و مهر مادریست،
شیوه ما عدل و بنده پروریست
نیست بازی کارِ حق، خود را مباز!
آنچه بردیم از تو باز آریم باز
و نهایتاً پس از روایت درخشان داستان کودکی نمرود تا روزگار پادشاهی و سرکشی اش، این بیتها را میآورد که مخاطبش نه فقط مادر موسی که همه ما هستیم:
ما که دشمن را چنین میپروریم،
دوستان را از نظر چون میبریم؟
آنکه با نمرود این احسان کند،
ظلم کی با موسی عمران کند؟
این سخن پروین نه از روی هواست
هرکجا نوریست ز انوار خداست
مشیت الهی اینگونه مقرر بود که آن نوزادی که به دستور طاغوت مصر باید کشته میشد زیر سایه او قد بکشد و بزرگ شود. موسی پسری دوستداشتنی و قوی هیکل، صادق و صریح بود. کودکی که اینطور با حمایت و اطمینان پرورده شود شخصیتی محکم خواهد داشت و ترس و شک به دل راه نمیدهد. آزادانه و کل نگر به مسائل میاندیشد و شجاعت تصمیمگیری و عمل قاطع را دارد. بنابراین وقتی درخواست کمک میشنود نمیتواند بی تفاوت باشد، اینطور میشود که باری در حین گردش در شهر درگیری مردی مصری (قبطی، از ساکنین بومی مصر) و مردی از بنی اسرائیل (سبطی، از فرزندان پسران یعقوب) را میبیند و پس از درخواست مرد مورد ظلم به حمایت از سبطی برمیآید.
این را در نظر داشته باشیم که بنی اسرائیل در مصر مهاجر محسوب شده و تحت تبعیض و آزار بودند؛ فرعون به جز کشتن نوزادان پسر بسیاری از آنان را به کارهای سخت گماشته بود و این حمایت موسی از مرد سبطی کاری معمول نبود و مستوجب عقوبت هم میشد. بدتر اینکه موسی جوانی قوی بنیه بود، مشتی که برای دور کردن قبطی زده بود موجب مرگش شد. مرد با همان یک ضربه بر زمین افتاد و دیگر برنخاست! هیچکس انتظارش را نداشت، حتی خود موسی. در عین حال با بیرون آمدن از قصر خودش را به خطر انداخته بود و حالا با کشتن یکی از اهالی مصر اوضاع خطرناکتر هم شده بود. پس از این قتلِ ناخواسته آنطور که در نیایشش با خدا (قصص ۱۶) –گفتگوی بین خالق و مخلوق- مطرح میکند به خود ستم کرده است و طلب مغفرت میکند، و در آیه بعد فروتنانه و عذرخواهانه اعلام میکند که با این نعمت خدادادی هرگز یاری کننده مجرمان نخواهد بود.
اما این پشیمانی و استغفار واکنش شخصی اوست، هنوز کسی برای کشتن مرد مصری متعرض موسی نشده است. اما او که از عواقب کارش آگاه نیست، شب را با بیم و نگرانی به صبح میرساند. روز بعد باز مرد سبطی که با مردی دیگر درگیر شده بود، او را میبیند و از او کمک میخواهد. موسی هم به او اعتراض کرد و هم به سوی مرد قبطی رفت، مرد ترسید و فریاد کشید: میخواهی مرا هم مانند آن دیگری که دیروز کشتی به قتل برسانی؟ خیرخواه نیستی که ظالمی!
اینگونه که از این گفتگو و آیه بعد پیداست خبر قتل دیروز –کشتن مردی فقط با یک ضربه- در شهر پخش شده و اگر موسی یک شب را توانسته باشد جان به در ببرد معلوم نیست امروز کسی به سراغش نیاید. در همین اوضاع است که مردی از سوی دیگر شهر شتابان خود را به موسی میرساند و به او هشدار میدهد: چه نشستی که اشراف و بزرگان شهر درباره مجازات تو مشورت میکنند! خیرت را میخواهم جوان، جانت را بردار و بگریز!
دلیل این رفتار چیست؟ در نظر داشته باشیم که از دید مردم شهر موسی جوانی است منتسب به دربار فرعون، قوی و نترس هم هست و این تحت حمایت بودن موجب ترس مردم عادی شهر میشود. وقتی جوانی با این شرایط در شهر مرتکب قتلی میشود مردم به سراغش نمیآیند؛ طبیعی است که اشراف و بزرگان قبل از انجام هر کاری با دربار مشورت کنند و خبر به گوش فرعون برسد. هرچند موسی از مصر فرار میکند، اما پیداست که از سمت دربار فرعون بر این کار او سرپوشی گذاشته شده و اشراف و بزرگان را راضی کرده، هرچند بعدها میبینیم که چطور فرعون در هنگام اعلام رسالت موسی این قتل و حمایت خود را به رخ او میکشد. به این ترتیب پسرکی که از آب گرفته شد و محبوب همسر فرعون و پرورده دربار بود، ترسان و پشیمان از مصر گریخت.
نظر شما