خبرگزاری مهر، گروه فرهنگ و ادب _ صادق وفایی: هشتمین گفتگو از پرونده «منوچهر محققی؛ شبحسوار دلاور» به امیر جانباز خلبان حسین نظری اختصاص دارد که از همرزمان و دوستان منوچهر محققی است. امیرْ نظری از خلبانهای پایگاه بوشهر در مقطع آغاز جنگ که در کابین جلوی شکاری فانتوم F4 پرواز میکرده و در کنار بزرگانی چون محققی، عباس دوران، علیرضا یاسینی، علی بختیاری، رضا سعیدی و … به ماموریتهای برونمرزی خطرناک و مرگبار رفته است.
از شهریور ۱۴۰۱ تا امروز، مطالب و گفتگوهای زیر در قالب پرونده «شبحسوار دلاور» منتشر شدهاند؛
۱) میزگرد با حضور امیران خلبان فریدون صمدی، اکبر زمانی و محمد غلامحسینی:
* «ششماه اول جنگ را نیروی هوایی اداره کرد / همه شهدا شاخص هستند»
* «محققی با وجود اتفاقات تلخ و شرایط جنگ روحیه پایگاه ششم بود / روایت کوبیدن تلمبهخانه عینالضالع»
* «نگرانی منوچهر محققی درباره حقالناس و بیتالمال / آمریکا با تاپگان جوانان را جذب خلبانی میکرد»
* «یکریال مال حرام به زندگی نبردن چنینعاقبتی دارد / اخراجیهایی که برگشتند و شهید شدند»
۲) گفتگو با امیر خلبان سیاوش مشیری:
* «وقتی گفتند برنمیگردید دوران خندید و گفت مگر قرار است برگردیم؟ / نام محققی هفته دوم جنگ تیتر شد»
* «خلبانهای فرانسوی با میراژ ما را زدند / روایت کلاس آموزشی آیتالله خامنهای برای خلبانها»
۳) گفتگو با جانباز آزاده خلبان خسرو غفاری:
* «امام زمانِ عراقیها را دیدم / ناچارشدیم گمرک وراهآهن خرمشهر رابزنیم»
* «کاش مثل دوران اجکت نمیکردم / روایت مشهور شهادت علی اقبالی دروغ است»
۴) گفتگو با جانباز آزاده خلبان محمد اعظمی:
* «منوچهر محققی خلبانی بود که جلوتر از هواپیمایش پرواز میکرد / نخلهای جنوب به زیر هواپیمایمان میگرفت»
* «روایت بمباران موفق ۱۸ اردیبهشت ۶۱ که به سقوط و اسارت ختم شد / اینهمه بمب زیر هواپیما ندیده بودم!»
* «اسارت خوی واقعی انسان را به نمایش میگذارد / چهطور میشود بهخاطر یکنخ سیگار نفر کناری را له کرد!»
۵) گفتگو با امیر خلبان علیرضا نمکی عراقی:
* «خاطره پرواز منوچهر محققی در عملیات مروارید / پرواز اسکندری و دوران یکماموریت استراتژیک ساده بود»
۶) گفتگو با جانباز خلبان کیومرث حیدریان
* «روایت پرواز وارونه روی سر دشمن و آرامش عجیب منوچهر محققی»
* «خلعتبری را عید ۶۴ زدند انتقامش را عید ۶۷ گرفتم / خائنان اطلاعات را از بوشهر به عراقیها میرساندند»
۷) گفتگو با امیر خلبان محمداسماعیل پیروان
* «افچهارده و افچهارها بودند که مانع تعطیلی صادرات نفت ایران شدند / خارک قویترین پدافند را داشت»
* «هواپیما در ارتفاع ۱۰ متری بود که محققی گفت پیروان جلو را نمیبینم»
* «میراژهایی که افچهارده روی آسمان قم و خلیجفارس شکار کرد»
* «منوچهر محققی با مسلسل هواپیما در مه دنبال دشمن میگشت؛ کمک افپنجها به نیروهای قالیباف»
قسمت اول گفتگو با امیر خلبان حسین نظری، دربرگیرنده نکاتی درباره سختیها و پروازهای مرگبار ۶ ماه اول جنگ، ایثارگری خلبانهای پایگاه بوشهر، قهرمانی منوچهر محققی است.
در ادامه مشروح قسمت اول این گفتگو را میخوانیم؛
* جناب نظری بهانه گفتگو، منوچهر محققی است. اگر اجازه میدهید شروع کنیم!
منوچهر محققی را باید قهرمان قهرمانان ملی بنامیم. چون یک سر و گردن از خیلیها بالاتر بود. در نتیجه اگر قهرمانانی را برای این کشور در نظر بگیریم، ایشان قهرمان قهرمانان است. اما اجازه بدهید من در ابتدای صحبت، مباحثی را بهعنوان مقدمه بگویم.
* بله حتماً! به گوش هستیم!
در نیروی هوایی دو بخش کار پروازی داریم؛ یکی ترابری که کارشان حمل و نقل تجهیزات و نیروست و دیگری کار شکاری که رزمی و جنگی است. هواپیماهای شکاری هم خودشان چندشعبه هستند؛ یکی افچهارده که رهگیر است و از مرز خارج نمیشود. بلکه جلوی تجاوز هواپیمای دشمن را میگیرد و با آن درگیر میشود. این هواپیما بامبر (بمبافکن) نیست. هواپیمای دیگرمان اففور است که یکی از هواپیماهای پیشرفته آن زمان بود که هم رهگیر بود هم بمب و راکت میزد. بعد به افپنج میرسیم که چون کوچکتر بود و مهمات کمتری حمل میکرد، ماموریتهای کوتاهتری را به عهده میگرفت.
خلبانها هم ردهبندیهایی دارند. کابین جلو فرمانده هواپیماست و کار کابین عقب همکاری و کمک به اوست که در این راه تجربه خودش هم بیشتر و بعد تبدیل به کابین جلو میشود. اما تصمیمگیرنده اصلی کابین جلوست و کابین عقب، کمکخلبان است.
من جنگ را در دو بخش میبینم. بخش اول جنگ که اصلاً داستانی دیگر دارد، ششماهه اول است. درباره این بخش، فقط میتوانم بگویم ارتش عراق با ۱۲ لشکر به سمت ما حمله کرد و بیشترین سورتی پرواز، اعم از پرواز جنگی و برونمرزی در همین۶ ماه اول انجام شدند. بیشترشان هم بهاجبار لو لِوِل بودند که پدافند دشمن آنها را نزنند. در نتیجه در این مرحله اول جنگ است که بیشترین اسرا و تلفات را داریم. در این مرحله، نیروی دریایی آماده نبود، نیروی زمینی در حالتی بود که بیشتر فرماندهانش یا کنار رفته یا بازنشست شده بودند ولی خوشبختانه نیروی هوایی نسبتاً دستنخورده باقی مانده بود. چون در انقلاب روبروی مردم نبود و در نتیجه پیش از جنگ نیروهایش در پایگاهها در حالت استندبای بودند.
به محض اینکه ۱۲ لشکر عراق به سمت ایران آمدند، میخواستند در یکیدو هفته اول خرمشهر را بگیرند و بعد به تهران برسند و خرمشهر را از ایران جدا کنند. برنامه امرای ارتش عراق این بود که تا حداکثر یکماه به تهران برسند. آمادگی کامل هم داشتند. چون میدانستند ما از نظر نیروی زمینی و دریایی مشکل داریم و حتی روی نیروی هوایی هم حساب نمیکردند. سال ۵۹ هنوز بسیج تشکیل نشده و لشکرهای مردمی در کار نبود. سپاه هم به آن شکل وجود نداشت. فقط یکیدو گردان در کردستان داشت. تمام نیروی رزمی آماده ما، نیروی هواییمان بود. در نتیجه با تمام قدرتش با دشمن مقابله کرد. پاسخ نیروی هوایی به عراق برای صدام و فرماندهانش در حکم یکشوک و ضربه باورنکردنی بود و ترمزی شد برای پیشروی آنها.
خلبان یکماموریت برونمرزی هم برود کار بزرگی کرده است. اما یکنفر، سه ماموریت برونمرزی رفته و یکی پنجاهشصت ماموریت. هر خلبانی که برونمرزی میرود، ۹۰ درصد هیت (امکان مرگ) دارد. یعنی باید با زن و بچهاش خداحافظی کند، چون ۹۰ درصد اسیر یا کشته میشود. بنابراین بین آنکسی که صد دفعه به برونمرزی رفته، تفاوت است با کسی که ۵ دفعه رفته است. برای همین است که میگویم «قهرمان قهرمانان» طی ۶ ماه اول، نیروی هوایی در پایگاههای بوشهر و همدان با اففور به انجام ماموریتها پرداخت؛ مقداری هم در تهران. اف پنجهای تبریز و دزفول هم به دشمن حمله کردند و جنگیدند. خلبانها در آن بازه زمانی، بین یک تا سه سورتی پرواز برونمرزی داشتند. گاهی میشد خلبان تا سهسورتی هم پرواز داشت. این میان، یکی از پایگاههایی که درگیری مستقیم داشت، بوشهر بود.
* درجه شما در شروع جنگ چه بود؟
ستوان یک بودم.
* و جناب محققی؟
این امیر بزرگوار، سروان و خیلی قدیمیتر از من بود.
خاطرم هست که نتیجه جنگ ۶ ماهه نیروی هوایی با کل ارتش عراق این بود که در یکنمازجمعه تهران اعلام شد نیروی هوایی ۸۰ درصد خلبان و هواپیماهایش را هزینه و تقدیم ملت کرده است.
* ۸۰ درصد؟ به نظرتان آمار درستی است؟
در بوشهر که اینطور بود. چون بچههای ما همه رفتند. اگر ۳۰ تا ۴۰ خلبان داشتیم، شاید ۱۰ تا ۱۲ نفر باقی ماندند. خیلی از خلبانهای بوشهر در ابتدای جنگ شهید شدند و انگشتشمارشان زنده ماندند.
* یکنکته درباره تلفات خلبانهای فانتوم این است که چون هواپیما دوکابینه بوده، میزان تلفات و شهدایش نسبت به افپنجیها که تککابین بودند، بیشتر به نظر میرسد.
تعداد هواپیماهایی که در بوشهر سانحه دیدند، زیاد بود. من سال ۱۳۶۴ دوباره به بوشهر برگشتم و فرمانده گردان شدم. در آن برهه درمجموع در طول سال، دهدوازده ماموریت ابلاغ شد. ولی در آن ششماهه اول، روزانه ۳۰ تا ۴۰ سورتی پرواز ابلاغ میشد. طوری بود که در سهچهارماه اول، خلبانها تا ۶۰ سورتی پرواز کرده بودند. تعدادی خلبان بودند که اینها واقعاً قهرمان بودند و گمنام هم هستند. (اصغر) سفیدموی آذر، (عباس) عابدین، (رضا) سعیدی، (منوچهر) محققی، علی بختیاری، (علیرضا) یاسینی، (عباس) دوران، و...
باید به یکنکته توجه داشته باشید! خلبان یکماموریت برونمرزی هم برود کار بزرگی کرده است. اما یکنفر، سه ماموریت برونمرزی رفته و یکی پنجاهشصت ماموریت. هر خلبانی که برونمرزی میرود، ۹۰ درصد هیت (امکان مرگ) دارد. یعنی باید با زن و بچهاش خداحافظی کند، چون ۹۰ درصد اسیر یا کشته میشود. بنابراین بین آنکسی که صد دفعه به برونمرزی رفته، تفاوت است با کسی که ۵ دفعه رفته است. برای همین است که میگویم «قهرمان قهرمانان». افرادی که اسم بردم شاخصهای ما بودند؛ با کابین عقبهایشان (حسین) خلعتبری، (مسعود) اقدام، (کاظم) روستا، رنجبر، (اسماعیل) پیروان و … اینها کابینعقبهای شروع جنگ (در بوشهر) بودند.
بیشترین سورتی جنگ مربوط به ۶ ماه اول جنگ است. بیشتر کسانی که در این بازه ماموریت رفتند، از بین رفتند.
* داود اکرادی کابین جلوی جدید بود؟
نه. کابین جلو بود. کابین جلو کسی است که قبلاً ۴۰۰ تا ۵۰۰ ساعت، عقب نشسته و حالا آمده جلو و تجربه کسب میکند؛ از رتبه لیدر چهاری تا لیدر یک.
بیشتر ناوهای جنگی عراق توسط همین هواپیمای اففور پایگاه بوشهر منهدم شدند. خاطرم هست روز سوم جنگ بود که یاسینی و من و دیگران رفتیم برای زدن دو ناوچه اوزای عراقی. خلعتبری کابین عقب یاسینی بود. یک ناو بزرگ ما در بندر امام یا ماهشهر قدیم بود که باید میآمد بیرون. اما دو ناوچه عراقی بیرون ایستاده بودند که اگر مانور کرد آن را بزنند. به ناوچهها حمله کردیم و یکی را شهید یاسینی زد، یکی را من زدم. ماموریتِ دریایی بود ولی ما زدیم.
اففوری که ۱۰۰ میلیون دلار است، مجبور بود تانکی را که یکمیلیون دلار است بزند. هواپیمای شکاری برای این کار ساخته نشده است. بله، میتواند تانک بزند اما باید برود در یکمنطقه ۱۰۰ تا تانک را با هم بمباران کند نه اینکه در منطقه پراکنده دنبال تانک بگردد. این نوع مقابله نیروی هوایی با ارتش عراق بود که جلوی پیشرویشان را گرفت اما از نظر نیروی زمینی؛ پنجمششم جنگ بود که ۱۰ کیلومتر آنطرفتر از آبادان و خرمشهر رفتیم نیروهای عراقی را زدیم. دو فروند دو فروند میرفتیم. طوریکه منطقه بزرگی مثل تهران پر از نفربر و تانکسوخته دشمن شده بود. بعد از سهچهار روز گفتند ماموریت دوباره همانجاست. اعتراض کردیم که بابا ما چندروز پیش اینجا را زدهایم! چرا باید دوباره برویم؟ رفتیم و دیدیم نیروهای جدید دشمن از کنار همان منطقهای که با ۳۰ فروند هواپیما بمبارانش کردهایم و هنوز هم در حال سوختن است، در حال حرکت هستند. اعتراض که کردیم، گفتند آقا کسی را نداریم، آنجا مستقر شود.
* یعنی جور نیروی زمینی را هم نیروی هوایی کشید.
بله. وقتی هواپیما جایی را بمباران میکند، نیروهای دشمن متلاشی شده و رعب و وحشت ایجاد میشود. حالا باید نیروی زمینی آنجا مستقر شود و منطقه را تصاحب کند. اما کسی نبود و ما دوباره رفتیم همانجا را زدیم. این، واقعیت جنگ ما است که نیروی زمینی متاسفانه به هر دلیلی نبود. اینها همه همان بحث ۶ ماه اول است و اففوری که ۱۰۰ میلیون دلار است، مجبور بود تانکی را که یکمیلیون دلار است بزند. هواپیمای شکاری برای این کار ساخته نشده است. بله، میتواند تانک بزند اما باید برود در یکمنطقه ۱۰۰ تا تانک را با هم بمباران کند نه اینکه در منطقه پراکنده دنبال تانک بگردد. این نوع مقابله نیروی هوایی با ارتش عراق بود که جلوی پیشرویشان را گرفت. اگر این فداکاری نبود بهراحتی میآمدند داخل مرز و به تهران هم میرسیدند. این از نکات مهم جنگ ماست که باید نوشته شود که نیروی هوایی در ۶ ماه اول جنگ چه فداکاری و ایثاری کرد و کشور را نجات داد.
وقتی مرا در جنوب آبادان در جزیره مینو زدند، پس از اجکت و رسیدن به زمین، به بیمارستان طالقانی آبادان بردند. آنجا پرسیدم کسی نیست خبر زندهماندن من و آقای بهزاد حصاری (کابین عقبم) را بدهد؟ هیچکس نبود! هیچ نیروی ارتشی آنجا نبود.
بعد از پرواز تحرکات دشمن را گزارش میکردیم. میگفتیم آقا اینها دارند سنگرهای بتونی درست میکنند. ولی نیروی سطحی نداشتیم که جلوی این پیشرویها را بگیرد. اینکه گفتم آمار تلفات بالا و ۸۰ درصد بود، به این خاطر است که جلوی آن ۱۲ لشکر را گرفته بودیم. طبیعی است که خود نیرویی که جلوی این ۱۲ لشکر ایستاده تلفات سنگین بدهد و روزی نبود سهچهار فروندی نرویم و یکیدوتامان را نزنند.
اینها همه مقدمات بحث بودند.
وقتی بمبها را زدم ایشان گفت از راست موشک میآید. همین را که گفت یاد آموزش کلنل آمریکایی افتادم. ۲ هزارپا ارتفاع داشتیم. بهسرعت به راست و کف زمین آنلود کرد. هواپیما ناگهان تکان شدیدی خورد. میخواستم بکشم به سمت ایران که اگر مجبور به ایجکت شدیم، در خاک خودمان بیافتیم. اما وقتی میخواستم رول آوت کنم، دیدم صدای شدیدی در کابین میآید و چراغهای قرمز همه روشن هستند. دیدم اینقدر کف زمین هستم که از پاورلاینها (کابلهای فشار قوی برق) پایینترم. زود کشیدم بالا که به کابلها نگیرم یادم هست جناب یاسینی، دوران و محققی پروازهای زیادی میکردند. جناب محققی خیلی خوشاخلاق و مهربان بود؛ بهویژه با جوانها. یکپرواز دوفروندی با ایشان داشتم که پیش از پرواز، دیدم خیلی خوشرو و خندان آمد و از همینبرخوردش، روحیه زیادی گرفتم. در آن ماموریت، در ارتفاع پایین در بال ایشان بودم. خیلی ماهرانه من را برد روی هدف و خیالم راحت بود که در بال ایشان پرواز سالمی داریم و پدافند ما را نخواهد زد. هدف را زدیم و در رادیو هم تکههای قشنگی میگفت که شماره دویش با اعتماد به نفس در ماموریت شرکت کند.
* شما همیشه در بالش بودید. هیچوقت کابین عقبش نبودهاید.
نه. کابین عقبش نبودم.
* اشارهام به آن مضیقهها و کمبودهایی است که بهخاطرشان کابینجلوهای جدید را میگذاشتند کابین عقب.
بله. به همیندلیل کابین عقب جناب یاسینی پریدم ولی کابین عقب جناب محققی نه. قرار بود با جناب یاسینی برویم ماوریک بزنیم که ایشان گفت نظری بیا برویم.
تمام خاطراتی که از جناب محققی دارم، مروبط به پرواز در بالش هستند. کسی که در بال ایشان بود، با آرامش و اعتماد به نفس پرواز میکرد. لو لِوِل را هم یاد میگرفت. نترسی و شجاعت او را که میدید متحول میشد. شجاعت ایشان واقعاً روی من خیلی اثر گذاشت که دیگر ترس و اضطرابم کم شد. خلبانی دو بخش دارد. یکبخش این است که حرفه را خوب بلدی و عالی پرواز میکنی اما بخش دیگرش شجاعت است. این به ژنتیک و حال و هوای آن آدم ربط دارد. محققی از کسانی بود که شجاعتش بیش از حد تصور بود. او، دوران و یاسینی و دیگرانی که نام بردم، از نظر شجاعت عجیب و غریب بودند. یعنی ترسی از هیچچیز نداشتند. میدانستند پرواز ۹۰ درصد برگشت ندارد ولی با لب خندان و روحیه عالی میرفتند که همینرفتارشان، روی شما بهعنوان شماره دویشان تاثیر میگذاشت.
محققی بینظیر بود و چه در بالش بودی چه کابین عقبش، خود به خود از رفتارش تاثیر میگرفتی.
من تا آخر جنگ بودم و سه بار سانحه داشتم. یکبارش با حمید قدیری مقدم (در کابین عقب) بودم که ما را زدند و نزدیک مرز ایجکت کردیم. پنج شش روز بعد ماموریتی داشتیم که کابین عقبم شهید رضا کرم بود و به ما موشک زدند.
آن ماموریتم با شهید کرم، یکنکته دارد. در دوره کابین جلو در آمریکا، یکسرهنگ آمریکایی به من درسی داد. در ارتفاعی که میخواهیم شدید بگردیم و فرار کنیم دو راه برای G کشیدن داریم. یکی آن لو است که جی منفی میدهد و اگر برعکسش هواپیما را بالا بکشیم، جی مثبت میدهد. خلبانها عموماً با جی مثبت مشکلی ندارند ولی از جی منفی خوششان نمیآید. در نتیجه من در آن راید مخصوص با استاد، نمیخواستم جی منفی بکشم. اما او فرمان را از من گرفت و گفت نگاه کن! چنان شدید دماغ هواپیما را پایین داد که من به سقف کاناپی چسبیدم.
* و بهقول معروف دستتان به هیچ جا بند نبود.
بعد از پرواز هم پَچ سینه ۱۰۰ ساعت ماموریتش در ویتنام را نشانم داد و گفت علت زندهماندم این بود که از موشکها اینطور فرار میکردم. آنجا گفت «چیزی یادت میدهم که فراموشش نکن! اگر خودت، سیستمهای هشداردهنده هواپیما یا کمکخلبانت دیدید موشکی بهسمت هواپیما میآید، هر سمتی بود بریک (گردش شدید) نکن! فقط تا میتوانی به همان سمت موشک جی بکش و دماغ هواپیما را بده سمت زمین! موتور را هم تا ته بده. AB بده و بکش سمت موشک. تا موشک جا بماند.» گفت فکر نکن چهکنم چه نکنم! فقط این کار را بهسرعت انجام بده!
در آن ماموریت شهید رضا کرم را که از ستاد آمده و مدتی پرواز نکرده بود، بهعنوان کمکخلبان من در نظر گرفتند. رفتیم پرواز و وقتی بمبها را زدم ایشان گفت از راست موشک میآید. همین را که گفت یاد آموزش کلنل آمریکایی افتادم. ۲ هزارپا ارتفاع داشتیم. بهسرعت به راست و کف زمین آنلود کرد. هواپیما ناگهان تکان شدیدی خورد. میخواستم بکشم به سمت ایران که اگر مجبور به ایجکت شدیم، در خاک خودمان بیافتیم. اما وقتی میخواستم رول آوت کنم، دیدم صدای شدیدی در کابین میآید و چراغهای قرمز همه روشن هستند. دیدم اینقدر کف زمین هستم که از پاورلاینها (کابلهای فشار قوی برق) پایینترم. زود کشیدم بالا که به کابلها نگیرم.
* موشک بهطور مجاورتی عمل کرد؟
بله و ترکشهایش سمت راست هواپیما را داغون کرده بودند.
دیدم چراغ کاناپی روشن است. آقای رضا کرم!؟ آقای کرم؟ و فهمیدم آقای کرم نیست.
* ایشان خودش اجکت کرد؟
بله.
* یعنی اجکت را کشیده بود.
ببینید! ما یک کماندسلکتور والو داریم. اگر معلم آن را بکشد، با شاگرد که در کابین جلوست هر دو میپرند. ترتیب کار هم این اس تکه اول کابین عقب میرود بعد کابین جلو. ولی اگر معلم نباشد و من و کابین عقبم باشیم میگویم به آن دست نزند.
* با هم طی کرده بودید؟
همه خلبانها طی میکنند. قانون است. کابین عقب اجازه ندارد کماندسلکتور را بکشد. فقط معلم است که میتواند از کابین عقب اجکت را بکشد. چون او فرمانده هواپیماست. در ۹۹ درصد مواقع هیچ کابین عقبی آن را نمیکشد.
* خودش کشید یا صندلی خودش عمل کرد؟
صندلی که خود به خود عمل نمیکند.
* شاید راکتهای زیرش عمل کرده باشند!
در ۱۰۰ سال اخیر یک مورد هم نداریم که صندلی خودش عمل کرده باشد. آقای کرم موشک را که دید دستگیره اجکت را کشید و بهصورت تکی رفت بیرون. اگر کماند را کشیده بود، هر دو بیرون میرفتیم. اما هیچ کابین عقبی کماند را نمیکشد.
در آن لحظات آقای دادپی (فرمانده پایگاه بوشهر) در رادیو گفت اگر هواپیما فلایاِوِل (قابل پرواز) نیست اجکت کن! گفتم الان دم غروب است و نمیتوانم. در نهایت بهسختی هواپیما را نشاندم. از شهید کرم هم هیچچیزی پیدا نشد. خیلی پیگیری کردم. ایشان اطراف شلمچه اجکت کرد ولی چیزی از بقایای پیکرش پیدا نشد.
* یعنی در آن فشار، اجکت کرده و پودر شده است.
بله. نزدیک ۶۰۰ نات سرعت داشتم. شرایط برای اجکت مناسب نبود. سرعت باید ۴۵۰ نات باشد. فکر کن ضدهوایی و همه پدافندها هم میزدند. خدا رحمتش کند. شهید بزرگواری بود.
* این اولین پروازش بعد از دو سال پرواز نکردن بود؟
فکر کنم بله. میدانم که از ستاد آمده بود. مدتها مریض بود و پرواز نکرده بود. نمی دانم اولی بود یا دومی. حداکثر دومینپروازش بعد از ستاد بود.
* از نظر نظامی اشتباه است که پس از مدتها پرواز نکردن، در پرواز اولش...
این حرفها در آن شرایط جنگ خندهدار بود. شاید ۶۰ درصد هواپیماها را خودیها زدند. اگر حال و هوای آن روزهای جنگ را میدیدی، باور میکردی که اصلاً با حال و هوای الان که نشستهایم صحبت میکنیم قابل مقایسه نیست. اصلاً این حرفها نبود.
* خب یک کابین جلوی قوی را میگذاشتند کابین عقب یکخلبان...
نه فکر کنید هر روز از ۲۰ نفر، ۲ نفر شهید میشوند. حال و هوا اینطور بود. اینکه اینقدر دقیق و در حالت عادی بنشینی و بگویی فلانی را با فلانی گذاشتند نه! اینطور نبود. خلبانی داشتیم که میگفت نمیخواهم بپرم. گراند و دستش شکسته بود. اسمش (جواد) عزیزی مقدم بود. امروز که دستش خوب شد او را گذاشتند کابین عقب (همایون) شوقی. آن عزیزی که اسمش را نمیبرم عزیزیمقدم را گذاشت کابین عقب شوقی. گفتیم این کار را نکن! ولی گوش نکرد و اینها رفتند و عزیزی مقدم در اولینپروازش بعد از گراندی شهید شد. دشمن هم با پدافند آنها را زد و از هواپیما پریدند بیرون ولی شهیدشان کردند.
* ارزش قهرمانانی مثل منوچهر محققی در چنانشرایط سختی که شما تشریحش کردید، با آن خنده و روحیه عالی میجنگیده است. ولی یک سوال درباره شهادت عزیزی مقدم. بازرسی یقه فرمانده گردان یا برنامه نویس را نمیگرفت که چرا فلانی را با فلانی فرستاده ماموریت؟
جنگ اینقدر شلوغ بود که بررسی سوانح انجام نمیشد. فردایش باید ۳۰ سورتی دیگر میرفت میزد. وقت نمیشد. فرمانده پایگاه جناب دادپی بود و جانشیناش جناب صمدی. اینها هم نباید پرواز میکردند. روز دوم سوم بود که با کمکم رنجبر با جناب یاسینی و شماره سه فکر کنم (جلال) دمیریان رفتیم ماموریت. هرکدام از سهفروند دو موشک ماوریک داشتیم که پل بصره را بزنیم.
شماره سه رفت جایی دیگر و ما ماندیم و شط العرب بزرگ. دیدیم چیزی نیست بزنیم. فکر میکردیم خدایا چه هدفی پیدا کنیم؟ در همینافکار بودم که یک کشتی بزرگ در بندرگاه بصره دیدم. داشت بارگیری میکرد. گفتم همین را میزنیم. سایت را گذاشتم رویش. رنجبر گفت این را؟ گفتم بله. دو تا ماوریک را به سمتش شلیک کردیم و برگشتیم. ترس داشتیم چون کشتی تجاری بوده مواخذه شویم ماموریت ثانویه هم این بود که در برگشت تانک یا نیروی سطحی دشمن را بزنیم. جناب شهید یاسینی پل را زد و گفت شمارههای دو و سه بروید آلترنیو یا ثانویه! شماره سه رفت جایی دیگر و ما ماندیم و شط العرب بزرگ. دیدیم چیزی نیست بزنیم. فکر میکردیم خدایا چه هدفی پیدا کنیم؟ در همینافکار بودم که یک کشتی بزرگ در بندرگاه بصره دیدم. داشت بارگیری میکرد. گفتم همین را میزنیم. سایت را گذاشتم رویش. رنجبر گفت این را؟ گفتم بله. دو تا ماوریک را به سمتش شلیک کردیم و برگشتیم. ترس داشتیم چون کشتی تجاری بوده مواخذه شویم. آمدیم در بوشهر نشستیم. گزارش کردیم که رفتیم و ثانویه را زدهایم؛ یعنی تانک و اینها.
بعد از دقایقی دیدیم آقای دادپی خدابیامرز خندان و خوشحال وارد آلرت شد. گفت «کدام فِرَگ بوده که بصره را زده؟ اخبار را دیدهاید؟ بندر بصره دارد در آتش می سوزد.» دیدیم همه خندان و خوشحال شدند. در گوشی به (اکبر) توانگریان گفتم اکبر ما زدهایم! گفت پس چرا در گزارش ننوشتید؟ گفتم آخر کشتی تجاری بود نگران شدم. در نتیجه جناب یاسینی به جناب دادپی گفت آقا شماره دوی ما نظری کشتی را زده است. جناب دادپی مرا بغل کرد و گفت «جناب نفری شما نونوایی هم دیدی بزن! شاد کردی! تو عالی هستی!» و ماچمان کرد.
اوایل جنگ یک داستان و حال و هوای دیگری داشت. بعدش دیگر اینطور نبود. آن شش ماه اول جنگ ۱۸۰ درجه با باقی جنگ متفاوت است. بابا روزی سیچهل سورتی پرواز میکردیم. در صورتیکه بعداً در یک ماه شاید یک یا دوتا ماموریت به ما میخورد. اما از این ششماه اول جنگ صحبت زیادی نشده و نمیشود. فقط از دوره بعد از ششماه صحبت میکنند که نیروهای سطحیمان خودشان را پیدا کردند.
* ماموریتتان با شهید کرم فکر کنم ۵ مهر ۵۹ بود.
فکر کنم پنجمششم بود. قبلش یک اجکت کرده بودم و دیگر نمیخواستم اجکت کنم. شهید (غفور) جدی هم اجکت کرد و با صندلی خورد زمین. هماناوایل جنگ بود.
ادامه دارد...
نظر شما